مامان خیلی وقته که حالش بده
راه نمیتونه بره بخاطر استخون درد، معده درد ، قلب درد، از این ور امیر حسین هم هست که هنوز دو سالش نشده،
خیلی بهانه گیری میکنه ، اخه بچه س دیگه . . .
امیر حسین بچه داداشمه ، جدا شده ، مادرش قید بچه رو زد!!!
میخواست بره سر کار!
اذیت میکنه دیگه اقا امیر حسین !
مگه ما بچه نبودیم ! اصلا بچه باید بچگی کنه !
از اینطرفم دنبال کارم ولی خب نمیتونم برم دنبال کار . . .
اخه من برم سر کار ، مامان با این وضع مریضی بعد کی امیر حسین و جمع کنه ،
نمیتونم برا همه توضیح بدم که چرا هی دست دست میکنم ، وگرنه ادم 30 ساله
که احمق نیست بیکار بمونه . . .
یعنی خیلی تصمیم ها که دیگران شاید نتونن بفهمن .
حتی ازدواجم فعلا منتفیه
اووووووووووووووووووووووووه ! چنان میگه ازدواج که انگار عروس دم دم در تو ماشین نشسته
منتظرشه؟؟؟!!!
نخیر! میخوام تکلیفم روشن باشه با خودم . . .
بگذریم ، ای کاش میشد گاهی بگذاریم و بگذریم .